سپنتا



شاید نزدیک به ده سال است که هر اسفند در اینجا از پایان یک سال و شروع سال جدید مینویسم. از آنچه که گذشت، از اهداف، از قدم ها و از روزهای پیش رو. سال 97 سال بدی نبود. سال خوبی هم نبود. یک سال کاملا معمولی با کارهای معمولی ولی همراه با استرس زیاد و دوندگی های ذهنی و روحی بی شمار.

وقتی به نوشته های گذشته ام نگاه میکنم، مدام توی مغزم میچرخد که چقدر زود یک سال و یک سال و یک سال میگذرد و ما فقط نگاه میکنیم به گذر آن و حرص و جوش خوردن. خب ما که یک زندگی بیشتر نداریم. داریم؟ به تناسخ هم که اعتقاد نداریم. داریم؟ پس رهاش کن بره رئیس. موسیقی گوش کن، کتاب بخون، فیلم ببین و در نهایت پول دربیار و برو سفر و سفر و سفر.

خیلی وقتها از اینکه همه چیز عادی است گله میکنم. اینکه همه چیز یکنواخت و کسل کننده است. ولی خودمانیم این مساله ی کوچک در مقایسه با خیلی از مشکلات دیگر هیچ و پوچ است. انشالا با صبر و پشتکار این مساله هم درست میشود. و باز هم آن مصرع معروف که "آری شود، ولی به خون جگر شود".

البته همین زندگی وقتی با مرگ همراه میشود خیلی پوچتر جلوه میکند. واقعا اینهمه جان کندن برای زندگی بهتر و بعدش توی سرازیری قبر افتادن؟ اینهمه حق الناس را خوردن، پول ناحق به دست آوردن، دروغ و کلک و مزخرف بازی های دیگر برای همین چند صباح زندگی؟ زندگی به طرز ناجوانمردانه ای کوتاه و چرت است، کاش یک کم بیشتر آدم باشیم.

سال 98 از رگ گردن به آدم نزدیک تر است. سعی میکنم کتاب بیشتر بخونم. فیلم خوب بیشتر ببینم. برای رسیدن به اهدافمون بیشتر تلاش کنم. و از همه مهم تر آدم تر باشم. خدایا؟ به امید خودت. رحم کن به هممون. بوس


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها


صفحه شخصی حجة الاسلام شیخ محمد رحیمی علیجاه شهربانویی Jerry's style rudcouicreamces faslebarfineh ياداشت هاي مهندس جوان 97171642 panjareinasim voysungzberor یک برنامه نویس وب - قالب بلاگ بیان